میشکنم
در هر ضربهای که بر دلم میکوبی
با هر تپش
در هر لحظه
و برای هر ضربه
میشکنم تا نعش خویش را در شکنِ این پرپیچوخمِ بیپایان بپویم
خسته از خماری «خوابهای خالی از خیال»
آش و لاش و شکسته از شرم چشمهای شسته با اشکم
بی هیچ هوایی
و هیچ نفسی
و هیچ نوایی، حتی
که از اندوه و درماندگی دالان دلم شاید خبری آرد
میشکنم تا به یاد بدارمت
تا به یاد بسپارم ثانیه به ثانیهٔ این هیاهوی هولناک را
۲۴ دی ۱۳۹۸ - ۶:۲۸