از همسرم خواستم همراهیام نکند. حس میکردم نیازی به حضور او نیست. به این رویه اعتراض نرمی میکردم و مطابق خواست مجری قانون فرمی پر میکردم و تمام. اما او نگران بود؛ میترسید سروکارم به مأمور زباننفهمی بیفتد و درگیر شوم. خندیدم و برای رفع نگرانیاش بیش از حد مقاومت نکردم. «باشه، بریم. الان عینکتو که برداری میشی محمدصلاح. بالاخره شاید یه جایی بخوام از بلیط کسی که دیشب گل قهرمانی جام باشگاههای اروپا رو زده استفاده کنم.» میدانستم رییس کلانتری محله خانمی است که در فعالیتهای داوطلبانهی محلیمان همیشه خیلی همراه بود و بنابراین با چالشی روبهرو نخواهیم بود. ورودی کلانتری سرباز گفت که از پنجشنبه اختیار اجرای این رویه از کلانتریهای محله سلب شده. «باید برید وزرا»؛ خبر خوبی نبود.